Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سر بار
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
encumbrance
/ɪnˈkʌmbrəns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سر بار
دردسر، مزاحم
مترادف و متضاد
burden
handicap
load
1.I felt I was being an encumbrance to them.
1. من احساس کردم سر بار آنها شده بودم.
تصاویر
کلمات نزدیک
encumber
encrypt
encrusted
encroachment
encroaching
encyclopedia
encyclopedic
end
end justifies the means
end product
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان