[اسم]

episode

/ˈep.əˌsoʊd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اتفاق واقعه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ماجرا
مترادف و متضاد event incident
  • 1.I'd like to try and forget the whole episode.
    1. می‌خواهم تلاش کنم و تمام آن اتفاق را فراموش کنم.
  • 2.It was an episode in his life that he was not proud of.
    2. آن واقعه‌ای در زندگی‌اش بود که به آن افتخار نمی‌کرد.

2 قسمت بخش

  • 1.I missed the first episode.
    1. قسمت اول را از دست دادم.
  • 2.One of the funniest episodes in the book occurs in Chapter 6.
    2. یکی از خنده‌دارترین بخش‌های کتاب در فصل 6 رخ می‌دهد.

3 دوره (بیماری)

مترادف و متضاد period
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان