Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اتفاق
2 . قسمت
3 . دوره (بیماری)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
episode
/ˈep.əˌsoʊd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اتفاق
واقعه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ماجرا
مترادف و متضاد
event
incident
1.I'd like to try and forget the whole episode.
1. میخواهم تلاش کنم و تمام آن اتفاق را فراموش کنم.
2.It was an episode in his life that he was not proud of.
2. آن واقعهای در زندگیاش بود که به آن افتخار نمیکرد.
2
قسمت
بخش
1.I missed the first episode.
1. قسمت اول را از دست دادم.
2.One of the funniest episodes in the book occurs in Chapter 6.
2. یکی از خندهدارترین بخشهای کتاب در فصل 6 رخ میدهد.
3
دوره (بیماری)
مترادف و متضاد
period
تصاویر
کلمات نزدیک
episcopalian
epiphany
epilogue
epileptic
epilepsy
episodic
epistemology
epistle
epistolary
epitaph
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان