Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دورهای
2 . نامنسجم
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
episodic
/ˌepɪˈsɑːdɪk/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more episodic]
[حالت عالی: most episodic]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دورهای
گهگاهی
formal
1.Volcanic activity is highly episodic in nature.
1. فعالیت آتشفشانی در طبیعت بسیار دورهای هستند.
2
نامنسجم
چند قسمتی، بریدهبریده
formal
1.My memories of childhood are hazy and episodic.
1. خاطرات کودکی من مبهم و بریدهبریده است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
episode
episiotomy
episcopate
episcopalianism
episcopal church of scotland
episodic memory
episodically
episome
epispadias
episperm
کلمات نزدیک
episode
episcopalian
epiphany
epilogue
epileptic
epistemology
epistle
epistolary
epitaph
epithet
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان