Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ابرو
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
eyebrow
/ˈɑɪbrɑʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ابرو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابرو
1.He's got really bushy eyebrows.
1. او واقعاً ابروهای پرپشتی دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
eyeball
eye tooth
eye screw
eye on the main chance
eye mask
eyebrow pencil
eyeglasses
eyehole
eyelash
eyelash curler
کلمات نزدیک
eyeball
eye-opener
eye-catching
eye-catcher
eye up
eyebrow pencil
eyeful
eyeglass prescription
eyeglasses
eyelash
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان