Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فیلم (بلند یا سینمایی)
2 . ویژگی
3 . مشخصه ظاهری
4 . مقاله (روزنامه و مجله)
5 . ارائه دادن
6 . نقش (اساسی) داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
feature
/ˈfiʧər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فیلم (بلند یا سینمایی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فیلم سینمایی
old use
مترادف و متضاد
feature-length film
1.There were a couple of short cartoons before the main feature.
1. قبل از فیلم (سینمایی) اصلی چند کارتون کوتاه نمایش دادند.
2
ویژگی
مشخصه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خصیصه
ویژگی
مشخصه
مترادف و متضاد
attribute
characteristic
quality
trait
main/important/significant/interesting ... feature
ویژگی اصلی/مهم/قابل ملاحظه و...
1. Our latest phone has several new features.
1. آخرین تلفن ما چندین ویژگی جدید دارد.
2. The town's main features are its beautiful mosque and ancient marketplace.
2. مشخصههای اصلی این شهر، مسجد زیبا و بازار باستانی آن است.
key feature
ویژگی کلیدی [اصلی]
Teamwork is a key feature of the training program.
کار تیمی، ویژگی کلیدی برنامه آموزشی است.
distinguishing feature
ویژگی متمایزکننده
The software has no particular distinguishing features.
این نرمافزار هیچ ویژگی متمایزکننده خاصی ندارد.
3
مشخصه ظاهری
قیافه، چهره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وجنات
مترادف و متضاد
countenance
face
profile
1.His eyes are the best aspects of his feature.
1. چشمان او بهترین جنبه قیافهاش هستند.
striking/delicate feature
مشخصه ظاهری فوقالعاده زیبا/ظریف
1. He had fine delicate features.
1. او مشخصههای ظاهری ظریف زیبایی داشت.
2. Her eyes are her most striking feature.
2. چشمان او زیباترین مشخصه ظاهری او هستند.
4
مقاله (روزنامه و مجله)
برنامه (تلویزیون)
مترادف و متضاد
article
piece
report
story
feature on somebody/something
مقاله در باب کسی/چیزی
The magazine has a special feature on education.
این مجله، مقاله ویژهای در باب آموزش و پرورش دارد.
[فعل]
to feature
/ˈfiʧər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: featured]
[گذشته: featured]
[گذشته کامل: featured]
صرف فعل
5
ارائه دادن
نشان دادن، نمایش دادن
مترادف و متضاد
present
promote
spotlight
to feature something
چیزی ارائه دادن
1. Channel 2 intends to feature a week of live concerts.
1. کانال 2 قصد دارد یک هفته از کنسرتهای زنده را نشان دهد.
2. The hotel features a sauna and Jacuzzi.
2. این هتل، سونا و جکوزی ارائه میدهد.
to feature somebody/something as somebody/something
کسی/چیزی را بهعنوان کسی/چیزی نمایش/نشان دادن
The movie features Cary Grant as a professor.
آن فیلم "کری گرنت" را بهعنوان یک پروفسور نشان میدهد.
6
نقش (اساسی) داشتن
نقش (اصلی) داشتن
مترادف و متضاد
have an important part in
1.Olive oil and garlic feature prominently in his recipes.
1. روغن زیتون و سیر نقشی اساسی در دستورالعملهای پخت غذای او دارند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
featherboard
feather nest
feather in cap
feather duster
feather boa
feb
febricity
febrile
febrility
february
کلمات نزدیک
feathery
featherweight
feathered
feather one's own nest
feather boa
feature film
feature-length
febrifuge
febrile
february
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان