Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دستمزد
2 . شهریه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fee
/fiː/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دستمزد
هزینه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجرت
حق
حقالزحمه
دستمزد
مزد
کارانه
کارمزد
مترادف و متضاد
payment
salary
wage
to charge a fee
دستمزد [کارمزد] گرفتن
Does the bank charge a fee for setting up the account?
آیا بانک برای باز کردن حساب (جدید) هزینه میگیرد؟
to pay fee
هزینه پرداختن
I couldn't pay her regular fee.
نتوانستم دستمزد معمول او را بپردازم.
2
شهریه
هزینه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حق عضویت
1.There is no entrance fee to the gallery.
1. گالری هیچ هزینه ورودی نمیگیرد.
membership fees
شهریه عضویت
تصاویر
کلمات نزدیک
fedora
federation
federate
federalist
federalism
feeble
feebly
feed
feed off
feed on
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان