[فعل]

to fetter

/ˈfetər/
فعل گذرا
[گذشته: fettered] [گذشته: fettered] [گذشته کامل: fettered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مقید کردن مانع شدن، محدود کردن، غل و زنجیر کردن

مترادف و متضاد hamper shackle
  • 1.He felt fettered by petty rules and regulations.
    1. او خود را با قوانین و مقررات غیر مهم مقید می دید.
  • 2.The dog was fettered to the parking meter.
    2. آن سگ به پارکومتر غل و زنجیر شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان