[فعل]

to fetch

/fɛʧ/
فعل گذرا
[گذشته: fetched] [گذشته: fetched] [گذشته کامل: fetched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رفتن و (چیزی را) آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آوردن
مترادف و متضاد retrieve
  • 1.She taught the dog to fetch the ball.
    1. او به آن سگ تعلیم داد که برود و توپ را بیاورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان