Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رفتن و (چیزی را) آوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fetch
/fɛʧ/
فعل گذرا
[گذشته: fetched]
[گذشته: fetched]
[گذشته کامل: fetched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رفتن و (چیزی را) آوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آوردن
مترادف و متضاد
retrieve
1.She taught the dog to fetch the ball.
1. او به آن سگ تعلیم داد که برود و توپ را بیاورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
fetal alcohol syndrome
feta cheese
festoon
festivity
festive
fetching
fetid
fetish
fetlock
fetter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان