Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دستکاری کردن
2 . ور رفتن (با چیزی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fiddle
/ˈfɪdl/
فعل گذرا
[گذشته: fiddled]
[گذشته: fiddled]
[گذشته کامل: fiddled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دستکاری کردن
1.She fiddled the books while working as an accountant.
1. او هنگامی که به عنوان حسابدار کار میکرد، دفاتر حسابداری را دستکاری کرد.
to fiddle the accounts
دستکاری کردن حسابها
2
ور رفتن (با چیزی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ور رفتن
مترادف و متضاد
touch
1.Stop fiddling with your pen and do some work!
1. اینقدر با خودکارت ور نرو و کمی کار کن!
توضیحاتی در رابطه با fiddle
فعل fiddle اشاره دارد به ور رفتن یا دست زدن به چیزی به طور مکرر از روی اضطراب یا بیحوصلگی.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ficus bengalensis
fictitious
fictional
fibril
fib
fiddle while rome burn
fiddle-back chair
fiddler
fidget
fidget spinner
کلمات نزدیک
fictitious
fictionalize
fictional
fiction
fickleness
fiddler
fiddlesticks
fiddly
fidelity
fidget
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان