Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مزرعه
2 . زمین (ورزش و ...)
3 . رشته
4 . تیم دنبال توپ (بیسبال و کریکت)
5 . میدان (مغناطیسی یا الکتریک)
6 . شرکتکنندگان
7 . به دنبال توپ بودن (بیسبال و کریکت)
8 . به میدان (رقابت، مسابقه و ...) آوردن
9 . گرفتن و پرتاب کردن (توپ در بیسبال)
10 . رسیدگی کردن
11 . میدانی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
field
/fiːld/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مزرعه
زمین (زراعی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مزرعه
مترادف و متضاد
grassland
meadow
pasture
1.The cattle are grazing in the field.
1. گاوها درحال چریدن در صحرا هستند.
2.The cows were all standing in one corner of the field.
2. گاوها همه در یک گوشه از مزرعه ایستاده بودند.
a ploughed/corn/green field
یک مزرعه شخم زدهشده/ذرت/سبز
In summer the rice fields are lush and green.
در تابستان، مزارع برنج [شالیزارها] انبوه و سرسبز هستند.
a field of wheat/corn/potato ...
یک مزرعه گندم/ذرت/سیبزمینی و...
The road was surrounded by fields of corn.
جاده با مزارع ذرت احاطه شده بود.
to plough a field
مزرعه را شخم زدن
The farmer was using a tractor to plough the field.
کشاورز داشت از یک تراکتور برای شخم زدن مزرعه استفاده میکرد.
to work in the field
در مزرعه کار کردن
Most villagers work in the fields during the day.
اکثر روستاییها در طول روز در مزارع کار میکنند.
2
زمین (ورزش و ...)
میدان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پهنه
مترادف و متضاد
arena
ground
pitch
stadium
a baseball/football/cricket ... field
زمین بیسبال/فوتبال/کریکت و...
1. The school sport field is not ready yet.
1. زمین ورزش مدرسه هنوز آماده نیست.
2. They came to the baseball field to root for their school team.
2. آنها به زمین بیسبال آمدند تا تیم مدرسه خود را تشویق کنند.
on/off the field
داخل/خارج زمین
The team have had a bad year, both on and off the field.
تیم سال بدی داشته است، هم داخل و هم خارج زمین.
gas/oil field
میدان گازی/نفتی
There are many oil fields around hear.
میدانهای نفتی بسیاری در این اطراف وجود دارد.
3
رشته
زمینه (کاری، تحصیلی و ...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حوزه
زمینه
مترادف و متضاد
area
domain
speciality
subject
1.This discovery has opened up a whole new field of research.
1. این اکتشاف، یک زمینه تحقیقاتی کاملاً جدید باز [ایجاد] کرده است.
field of study
رشته تحصیلی
What's your field of study?
رشته تحصیلی شما چیست؟
in the field of something
در زمینه چیزی
He is famous in the field of music.
او در زمینه موسیقی مشهور است.
field of research
4
تیم دنبال توپ (بیسبال و کریکت)
1.He took the ball early and hit it through a gap in the field.
1. او توپ را زود گرفت و از میان فضای خالی تیم دنبال توپ، پرتاب کرد.
توضیحاتی درباره field
تیمی که تلاش بر گرفتن توپ دارد و نه زدن آن.
5
میدان (مغناطیسی یا الکتریک)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
میدانی
میدان
1.The earth's magnetic field is constantly changing in both direction and intensity.
1. میدان مغناطیسی زمین، هم از نظر جهت و هم شدت مدام در حال تغییر است.
2.Weak electric fields are emitted by all living organisms.
2. میدانهای مغناطیسی ضعیف توسط تمام جانداران زنده ساطع میشوند.
6
شرکتکنندگان
مسابقهدهندگان
مترادف و متضاد
competitors
1.The field includes three world-record holders.
1. شرکتکنندگان شامل سه دارنده رکورد جهانی میشود.
[فعل]
to field
/fiːld/
فعل ناگذر
[گذشته: fielded]
[گذشته: fielded]
[گذشته کامل: fielded]
صرف فعل
7
به دنبال توپ بودن (بیسبال و کریکت)
1.How well can the player field?
1. این بازیکن چقدر خوب میتواند به دنبال توپ برود؟
2.The blue team are fielding first, while the reds are batting.
2. تیم آبیها اول به دنبال توپ میرود، درحالیکه تیم قرمزها (توپ را) پرتاب میکنند.
8
به میدان (رقابت، مسابقه و ...) آوردن
به میدان مسابقه یا جنگ فرستادن، وارد رقابت کردن
to field someone/something
کسی/چیزی را وارد رقابت/مسابقه کردن/کسی/چیزی را به میدان جنگ فرستادن
1. Each of the main parties fielded more than 300 candidates.
1. هر یک از احزاب اصلی، بیش از 300 نامزد وارد رقابت کرد.
2. Russia was committed to fielding 800,000 men.
2. روسیه متحد به فرستادن 800 هزار نفر به میدان جنگ بود.
3. This year the United States is fielding a very strong group of swimmers.
3. امسال، ایالات متحده گروهی از شناگران بسیار قدرتمند را به میدان مسابقه فرستاده است.
9
گرفتن و پرتاب کردن (توپ در بیسبال)
1.He expertly fielded the ball.
1. او استادانه توپ را گرفت و پرتاب کرد.
10
رسیدگی کردن
پاسخ دادن
مترادف و متضاد
answer
deal with
handle
to field something
چیزی را پاسخ دادن/به چیزی رسیدگی کردن
The network had to field more than 300 phone calls after last night's program.
شبکه مجبور بود پس از برنامه دیشب به بیش از 300 تماس تلفنی پاسخ دهد.
[صفت]
field
/fiːld/
غیرقابل مقایسه
11
میدانی
مترادف و متضاد
practical
a field study/investigation
مطالعه/تحقیق میدانی
The course will introduce the methods of field study, basic statistics, and the thesis writing.
این دوره، روشهای مطالعه میدانی، آمار ابتدایی و نوشتن تز را مطرح میکند.
field conditions
شرایط میدانی
We then tested the questionnaire in field conditions.
سپس ما این پرسشنامه را در شرایط میدانی آزمایش کردیم.
field observations and interviews
مشاهدات و مصاحبات میدانی
We have done field observations and interviews.
ما مشاهدات و مصاحبات میدانی انجام دادهایم.
تصاویر
کلمات نزدیک
fidgety
fidget
fidelity
fiddly
fiddlesticks
field day
field event
field glasses
field goal
field hockey
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان