[اسم]

field

/fiːld/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مزرعه زمین (زراعی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: مزرعه
مترادف و متضاد grassland meadow pasture
  • 1.The cattle are grazing in the field.
    1. گاوها درحال چریدن در صحرا هستند.
  • 2.The cows were all standing in one corner of the field.
    2. گاوها همه در یک گوشه از مزرعه ایستاده بودند.
a ploughed/corn/green field
یک مزرعه شخم زده‌شده/ذرت/سبز
  • In summer the rice fields are lush and green.
    در تابستان، مزارع برنج [شالیزارها] انبوه و سرسبز هستند.
a field of wheat/corn/potato ...
یک مزرعه گندم/ذرت/سیب‌زمینی و...
  • The road was surrounded by fields of corn.
    جاده با مزارع ذرت احاطه شده بود.
to plough a field
مزرعه را شخم زدن
  • The farmer was using a tractor to plough the field.
    کشاورز داشت از یک تراکتور برای شخم زدن مزرعه استفاده می‌کرد.
to work in the field
در مزرعه کار کردن
  • Most villagers work in the fields during the day.
    اکثر روستایی‌ها در طول روز در مزارع کار می‌کنند.

2 زمین (ورزش و ...) میدان

معادل ها در دیکشنری فارسی: پهنه
مترادف و متضاد arena ground pitch stadium
a baseball/football/cricket ... field
زمین بیسبال/فوتبال/کریکت و...
  • 1. The school sport field is not ready yet.
    1. زمین ورزش مدرسه هنوز آماده نیست.
  • 2. They came to the baseball field to root for their school team.
    2. آن‌ها به زمین بیسبال آمدند تا تیم مدرسه خود را تشویق کنند.
on/off the field
داخل/خارج زمین
  • The team have had a bad year, both on and off the field.
    تیم سال بدی داشته است، هم داخل و هم خارج زمین.
gas/oil field
میدان گازی/نفتی
  • There are many oil fields around hear.
    میدان‌های نفتی بسیاری در این اطراف وجود دارد.

3 رشته زمینه (کاری، تحصیلی و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: حوزه زمینه
مترادف و متضاد area domain speciality subject
  • 1.This discovery has opened up a whole new field of research.
    1. این اکتشاف، یک زمینه تحقیقاتی کاملاً جدید باز [ایجاد] کرده است.
field of study
رشته تحصیلی
  • What's your field of study?
    رشته تحصیلی شما چیست؟
in the field of something
در زمینه چیزی
  • He is famous in the field of music.
    او در زمینه موسیقی مشهور است.
field of research

4 تیم دنبال توپ (بیسبال و کریکت)

  • 1.He took the ball early and hit it through a gap in the field.
    1. او توپ را زود گرفت و از میان فضای خالی تیم دنبال توپ، پرتاب کرد.
توضیحاتی درباره field
تیمی که تلاش بر گرفتن توپ دارد و نه زدن آن.

5 میدان (مغناطیسی یا الکتریک)

معادل ها در دیکشنری فارسی: میدانی میدان
  • 1.The earth's magnetic field is constantly changing in both direction and intensity.
    1. میدان مغناطیسی زمین، هم از نظر جهت و هم شدت مدام در حال تغییر است.
  • 2.Weak electric fields are emitted by all living organisms.
    2. میدان‌های مغناطیسی ضعیف توسط تمام جانداران زنده ساطع می‌شوند.

6 شرکت‌کنندگان مسابقه‌‌دهندگان

مترادف و متضاد competitors
  • 1.The field includes three world-record holders.
    1. شرکت‌کنندگان شامل سه دارنده رکورد جهانی می‌شود.
[فعل]

to field

/fiːld/
فعل ناگذر
[گذشته: fielded] [گذشته: fielded] [گذشته کامل: fielded]

7 به دنبال توپ بودن (بیسبال و کریکت)

  • 1.How well can the player field?
    1. این بازیکن چقدر خوب می‌تواند به دنبال توپ برود؟
  • 2.The blue team are fielding first, while the reds are batting.
    2. تیم آبی‌ها اول به دنبال توپ می‌رود، درحالی‌که تیم قرمزها (توپ را) پرتاب می‌کنند.

8 به میدان (رقابت، مسابقه و ...) آوردن به میدان مسابقه یا جنگ فرستادن، وارد رقابت کردن

to field someone/something
کسی/چیزی را وارد رقابت/مسابقه کردن/کسی/چیزی را به میدان جنگ فرستادن
  • 1. Each of the main parties fielded more than 300 candidates.
    1. هر یک از احزاب اصلی، بیش از 300 نامزد وارد رقابت کرد.
  • 2. Russia was committed to fielding 800,000 men.
    2. روسیه متحد به فرستادن 800 هزار نفر به میدان جنگ بود.
  • 3. This year the United States is fielding a very strong group of swimmers.
    3. امسال، ایالات متحده گروهی از شناگران بسیار قدرتمند را به میدان مسابقه فرستاده است.

9 گرفتن و پرتاب کردن (توپ در بیسبال)

  • 1.He expertly fielded the ball.
    1. او استادانه توپ را گرفت و پرتاب کرد.

10 رسیدگی کردن پاسخ دادن

مترادف و متضاد answer deal with handle
to field something
چیزی را پاسخ دادن/به چیزی رسیدگی کردن
  • The network had to field more than 300 phone calls after last night's program.
    شبکه مجبور بود پس از برنامه دیشب به بیش از 300 تماس تلفنی پاسخ دهد.
[صفت]

field

/fiːld/
غیرقابل مقایسه

11 میدانی

مترادف و متضاد practical
a field study/investigation
مطالعه/تحقیق میدانی
  • The course will introduce the methods of field study, basic statistics, and the thesis writing.
    این دوره، روش‌های مطالعه میدانی، آمار ابتدایی و نوشتن تز را مطرح می‌کند.
field conditions
شرایط میدانی
  • We then tested the questionnaire in field conditions.
    سپس ما این پرسشنامه را در شرایط میدانی آزمایش کردیم.
field observations and interviews
مشاهدات و مصاحبات میدانی
  • We have done field observations and interviews.
    ما مشاهدات و مصاحبات میدانی انجام داده‌ایم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان