[اسم]

film

/fɪlm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فیلم

معادل ها در دیکشنری فارسی: فیلم
مترادف و متضاد movie picture talkie
film about something/somebody
فیلم درباره چیزی/کسی
  • a film about a young dancer
    فیلمی درباره یک رقاص جوان
to watch/see a film
فیلم تماشا کردن/دیدن
  • He stayed in and watched a film on TV.
    او خانه ماند و یک فیلم از تلویزیون تماشا کرد.
to appear/star in a film
در یک فیلم بازی کردن/نقش بازی کردن
  • 1. She once appeared in a film with Al Pacino.
    1. او یک بار در فیلمی با "ال پاچینو" بازی کرد.
  • 2. We saw a good film last night at the cinema.
    2. ما دیشب در سینما فیلم خوبی دیدیم.
to direct a film
فیلم کارگردانی کردن
  • The film was directed by Jean-Luc Godard.
    فیلم توسط ژان-لوک گدار کارگردانی شد.
to make/shoot a film
فیلم ساختن/فیلمبرداری کردن
  • Sutton has been making a film for Australian television.
    "سوتون" دارد فیلمی برای تلویزیون استرالیا درست می‌کند.
a horror/adventure/war/action... film
یک فیلم ترسناک/ماجرایی/جنگی/اکشن [هیجانی] و...
  • He likes watching horror films.
    او تماشای فیلم‌های ترسناک را دوست دارد.
a film crew/critic/director/producer...
دست‌اندرکاران/منتقد/کارگردان/تهیه‌کننده و... فیلم
  • British film producer Alexander Korda decided to make a movie about Vienna.
    تهیه‌کننده فیلم بریتانیایی "الکساندر کوردا" تصمیم گرفت فیلمی درباره وین بسازد.

2 فیلم عکاسی

a roll of film
یک رول فیلم
  • I bought a roll of black and white film.
    یک رول فیلم عکاسی سیاه و سفید خریدم.
to shoot a roll of film
رول فیلم فیلمبرداری کردن
  • I shot five rolls of film on vacation.
    من در تعطیلات پنج رول فیلم فیلمبرداری کردم.
to have a film developed
فیلم را ظاهر کردن
[فعل]

to film

/fɪlm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: filmed] [گذشته: filmed] [گذشته کامل: filmed]

3 فیلم‌برداری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فیلمبرداری کردن
مترادف و متضاد capture record shoot
to film something
چیزی را فیلم‌برداری کردن
  • 1. It took them six weeks to film the documentary.
    1. شش هفته طول کشید تا آنها مستند را فیلم‌برداری کنند.
  • 2. Most of the scenes were filmed in a studio.
    2. بیشتر صحنه‌ها در یک استودیو فیلم‌برداری شده بود.
to film somebody/something doing something
از کسی/چیزی در حال انجام کاری فیلم گرفتن
  • Two young boys were filmed stealing CDs.
    از دو پسر جوان در حال دزدیدن سی دی فیلم گرفته شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان