Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آتش
2 . تیراندازی
3 . آتش دیده کردن
4 . شلیک کردن (اسلحه)
5 . اخراج کردن
6 . به هیجان آوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fire
/fɑɪr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آتش
آتشسوزی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آتش
آتشسوزی
آذر
حریق
نار
گر
مترادف و متضاد
blaze
conflagration
flames
1.How many historic buildings are damaged by fire each year?
1. هر ساله چند ساختمان تاریخی توسط آتش آسیب میبینند؟
2.The library was badly damaged in the fire.
2. کتابخانه شدیدا در آتشسوزی آسیب دید.
on fire
آتش گرفته/در حال سوختن
The car was now on fire.
ماشین حالا آتش گرفته بود [داشت میسوخت].
to set fire to
آتش زدن
Several youths had set fire to the police car.
چند جوان ماشین پلیس را آتش زده بودند.
to set something on fire
چیزی را آتش زدن
A candle had set the curtains on fire.
یک شمع پردهها را آتش زده بود.
to catch fire
آتش گرفتن
These thatched roofs frequently catch fire.
این سقفهای حصیری اغلب آتش میگیرند.
to put out the fire
آتش خاموش کردن
It took the firefighters three hours to put out the fire.
سه ساعت طول کشید تا آتشنشانان آتش را خاموش کنند.
to start a fire
آتش روشن کردن [ایجاد آتشسوزی کردن]
It is thought that the fire was started deliberately.
تصور میشود که آتش از قصد روشن شده بود.
to make/build a fire
آتش روشن کردن
to light a fire
آتش روشن کردن
Sam had lit a fire to welcome us home.
"سم" آتش روشن کرده بود تا آمدن ما به خانه را خوشآمد بگوید.
2
تیراندازی
شلیک، آتش (گلوله)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شلیک
under fire
مورد تیراندازی [زیر آتش (گلوله)]
The soldiers were under fire.
آن سربازان مورد تیراندازی [زیر آتش (گلوله)] بودند.
to hold one's fire
شلیک نکردن
He ordered his men to hold their fire.
او به سربازانش دستور داد شلیک نکنند.
[فعل]
to fire
/fɑɪr/
فعل گذرا
[گذشته: fired]
[گذشته: fired]
[گذشته کامل: fired]
صرف فعل
3
آتش دیده کردن
to fire something
آتش دیده کردن چیزی
to fire pottery
آتش دیده کردن سفال
4
شلیک کردن (اسلحه)
تیراندازی کردن، آتش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آتش کردن
تیر انداختن
تیراندازی کردن
در کردن
شلیک کردن
مترادف و متضاد
shoot
to fire something
چیزی شلیک کردن
1. He fired three shots.
1. او سه گلوله شلیک کرد.
2. Someone fired a gun at me.
2. کسی (با اسلحه) به من شلیک کرد.
to fire on somebody/something
به سمت کسی/چیزی تیراندازی کردن
Soldiers fired on the crowd.
سربازها به سمت جمعیت تیراندازی کردند.
to fire something into/at something/somebody
چیزی را به سمت چیزی/کسی شلیک کردن
1. He fired the gun into the air.
1. او اسلحه را به سمت آسمان شلیک کرد.
2. Missiles were fired at the enemy.
2. موشکها به سمت دشمن شلیک شدند.
5
اخراج کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخراج کردن
مرخص کردن
to fire somebody
کسی را اخراج کردن
1. He was fired from his last job for poor performance.
1. او به خاطر عملکرد ضعیف از آخرین کارش اخراج شد.
2. My boss fired me last night.
2. دیشب رئیسم مرا اخراج کرد.
6
به هیجان آوردن
برانگیختن
to fire somebody (with something)
کسی را (با چیزی) برانگیختن
1. His imagination had been fired by the film.
1. قوه تصور او توسط فیلم برانگیخته شد.
2. The talk had fired her with enthusiasm for the project.
2. سخنرانی اشتیاق او را برای پروژه برانگیخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
fir cone
fir
fiord
fiona
finnish
fire alarm
fire away
fire brigade
fire clay
fire department
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان