[اسم]

fire

/fɑɪr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آتش آتش‌سوزی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آتش آتش‌سوزی آذر حریق نار گر
مترادف و متضاد blaze conflagration flames
  • 1.How many historic buildings are damaged by fire each year?
    1. هر ساله چند ساختمان تاریخی توسط آتش آسیب می‌بینند؟
  • 2.The library was badly damaged in the fire.
    2. کتابخانه شدیدا در آتش‌سوزی آسیب دید.
on fire
آتش گرفته/در حال سوختن
  • The car was now on fire.
    ماشین حالا آتش گرفته بود [داشت می‌سوخت].
to set fire to
آتش زدن
  • Several youths had set fire to the police car.
    چند جوان ماشین پلیس را آتش زده بودند.
to set something on fire
چیزی را آتش زدن
  • A candle had set the curtains on fire.
    یک شمع پرده‌ها را آتش زده بود.
to catch fire
آتش گرفتن
  • These thatched roofs frequently catch fire.
    این سقف‌های حصیری اغلب آتش می‌گیرند.
to put out the fire
آتش خاموش کردن
  • It took the firefighters three hours to put out the fire.
    سه ساعت طول کشید تا آتش‌نشانان آتش را خاموش کنند.
to start a fire
آتش روشن کردن [ایجاد آتش‌سوزی کردن]
  • It is thought that the fire was started deliberately.
    تصور می‌شود که آتش از قصد روشن شده بود.
to make/build a fire
آتش روشن کردن
to light a fire
آتش روشن کردن
  • Sam had lit a fire to welcome us home.
    "سم" آتش روشن کرده بود تا آمدن ما به خانه را خوش‌آمد بگوید.

2 تیراندازی شلیک، آتش (گلوله)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شلیک
under fire
مورد تیراندازی [زیر آتش (گلوله)]
  • The soldiers were under fire.
    آن سربازان مورد تیراندازی [زیر آتش (گلوله)] بودند.
to hold one's fire
شلیک نکردن
  • He ordered his men to hold their fire.
    او به سربازانش دستور داد شلیک نکنند.
[فعل]

to fire

/fɑɪr/
فعل گذرا
[گذشته: fired] [گذشته: fired] [گذشته کامل: fired]

3 آتش دیده کردن

to fire something
آتش دیده کردن چیزی
  • to fire pottery
    آتش دیده کردن سفال

4 شلیک کردن (اسلحه) تیراندازی کردن، آتش کردن

مترادف و متضاد shoot
to fire something
چیزی شلیک کردن
  • 1. He fired three shots.
    1. او سه گلوله شلیک کرد.
  • 2. Someone fired a gun at me.
    2. کسی (با اسلحه) به من شلیک کرد.
to fire on somebody/something
به سمت کسی/چیزی تیراندازی کردن
  • Soldiers fired on the crowd.
    سربازها به سمت جمعیت تیراندازی کردند.
to fire something into/at something/somebody
چیزی را به سمت چیزی/کسی شلیک کردن
  • 1. He fired the gun into the air.
    1. او اسلحه را به سمت آسمان شلیک کرد.
  • 2. Missiles were fired at the enemy.
    2. موشک‌ها به سمت دشمن شلیک شدند.

5 اخراج کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخراج کردن مرخص کردن
to fire somebody
کسی را اخراج کردن
  • 1. He was fired from his last job for poor performance.
    1. او به خاطر عملکرد ضعیف از آخرین کارش اخراج شد.
  • 2. My boss fired me last night.
    2. دیشب رئیسم مرا اخراج کرد.

6 به هیجان آوردن برانگیختن

to fire somebody (with something)
کسی را (با چیزی) برانگیختن
  • 1. His imagination had been fired by the film.
    1. قوه تصور او توسط فیلم برانگیخته شد.
  • 2. The talk had fired her with enthusiasm for the project.
    2. سخنرانی اشتیاق او را برای پروژه برانگیخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان