Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . درخشش
2 . درخشیدن (زودگذر)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
flash
/flæʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
درخشش
فلاش (دوربین عکاسی و غیره)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برق
تلالو
درخشش
فلاش
1.Flash photography is not permitted anywhere in the museum.
1. عکاسی با فلاش در هیچ کجای آن موزه مجاز نیست.
2.The bomb exploded in a flash of yellow light.
2. آن بمب با درخششی از نور زرد، منفجر شد.
[فعل]
to flash
/flæʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: flashed]
[گذشته: flashed]
[گذشته کامل: flashed]
صرف فعل
2
درخشیدن (زودگذر)
برق زدن، تاباندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاباندن
مترادف و متضاد
shine
1.A torch flashed.
1. مشعلی برق زد.
2.Don't flash your lights at other drivers.
2. به دیگر رانندهها چراغ نده.
تصاویر
کلمات نزدیک
flares
flared
flare-up
flare up
flare
flash card
flash drive
flash flood
flash memory
flash mob
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان