[صفت]

fleeting

/ˈflitɪŋ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more fleeting] [حالت عالی: most fleeting]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کوتاه‌مدت کوتاه، زودگذر

معادل ها در دیکشنری فارسی: گذرا کم‌دوام
مترادف و متضاد brief
  • 1.This is just a fleeting visit.
    1. این فقط یک ملاقات کوتاه است.
  • 2.We paid a fleeting visit to Paris.
    2. ما بازدیدی کوتاه‌مدت از پاریس داشتیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان