[فعل]

to flip through

/flɪp θru/
فعل گذرا
[گذشته: flipped through] [گذشته: flipped through] [گذشته کامل: flipped through]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تورق کردن سرسری ورق زدن، نگاهی انداختن

مترادف و متضاد flick through
  • 1.I flipped through the photos in the folder before choosing three that I liked.
    1. قبل از اینکه سه تا از عکس‌هایی که دوست دارم را انتخاب کنم، نگاهی به عکس‌های در پوشه انداختم.
  • 2.I had just started flipping through a magazine when the receptionist called my name.
    2. من تازه شروع به ورق زدن مجله‌ای کرده بودم که منشی اسمم را صدا زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان