Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دیوانه شدن
2 . ذوقزده شدن
3 . به شدت عصبانی شدن
4 . فشار دادن (دکمه، سوئیچ و ...)
5 . پشتک
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to flip
/flɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: flipped]
[گذشته: flipped]
[گذشته کامل: flipped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دیوانه شدن
informal
1.Sometimes I think you've flipped.
1. گاهی اوقات فکر میکنم دیوانه شدهای.
2
ذوقزده شدن
informal
1.I flipped when I saw her performance.
1. وقتی که اجرایش را دیدم، ذوقزده شدم.
3
به شدت عصبانی شدن
از خود بیخود شدن (به علت خشم)، کنترل خود را از دست دادن
مترادف و متضاد
flip out
4
فشار دادن (دکمه، سوئیچ و ...)
زدن کلید برق و ...
مترادف و متضاد
flick
1.To turn on the lights, just flip this switch.
1. برای روشن کردن چراغها، کافی است این کلید را بزنید.
[اسم]
flip
/flɪp/
قابل شمارش
5
پشتک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پشتک
تصاویر
کلمات نزدیک
flint
fling
flinch
flimsy
flight simulator
flip one's lid
flip out
flip phone
flip side
flip through
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان