Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . برای مدتی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
for a time
/fɔr ə taɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
برای مدتی
1.For a time, we all thought that Sheila and Frank would get married.
1. برای مدتی، همگی ما فکر میکردیم که شیلا و فرانک ازدواج میکنند.
2.I lived in Egypt for a time.
2. من برای مدتی در مصر زندگی کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
force into
forgivable
wait tables
by the sound of it
ex-smoker
football pitch
get off to a good start
range over
go amiss
going forward
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان