Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مجبور کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to force into
/fɔrs ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: forced into]
[گذشته: forced into]
[گذشته کامل: forced into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مجبور کردن
وادار کردن
1.Customers are being forced into banking by phone or over the internet.
1. مشتریها مجبور هستند امور بانکی خود را با تلفن یا از طریق اینترنت انجام دهند.
2.Heavy law school debt frequently forces graduates into high-paying jobs at private firms.
2. بدهی سنگین دانشگاه حقوق اغلب فارغالتحصیلها را مجبور به (انجام) کارهای با حقوق بالا در شرکتهای خصوصی میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
forgivable
wait tables
by the sound of it
ex-smoker
stands
for a time
football pitch
get off to a good start
range over
go amiss
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان