[فعل]

to force into

/fɔrs ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: forced into] [گذشته: forced into] [گذشته کامل: forced into]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مجبور کردن وادار کردن

  • 1.Customers are being forced into banking by phone or over the internet.
    1. مشتری‌ها مجبور هستند امور بانکی خود را با تلفن یا از طریق اینترنت انجام دهند.
  • 2.Heavy law school debt frequently forces graduates into high-paying jobs at private firms.
    2. بدهی سنگین دانشگاه حقوق اغلب فارغ‌التحصیل‌ها را مجبور به (انجام) کارهای با حقوق بالا در شرکت‌های خصوصی می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان