[فعل]

to fortify

/fˈɔːɹɾɪfˌaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: fortified] [گذشته: fortified] [گذشته کامل: fortified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دژسازی کردن سنگربندی کردن

a fortified town
یک شهر سنگربندی شده

2 نیرومند کردن مقاوم کردن، تقویت کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تقویت کردن
  • 1.He fortified himself against the cold with a hot drink.
    1. او با یک نوشیدنی داغ خود را در برابر سرماخوردگی مقاوم کرد.
  • 2.The high-priced drink had extra vitamins and minerals to fortify the body.
    2. آن نوشیدنی گران‌قیمت، برای تقویت کردن بدن، ویتامین‌ها و مواد معدنی اضافی داشت.

3 غنی کردن (مواد غذایی با ویتامین)

cereal fortified with extra vitamins
غلات صبحانه [کورن فلکس] غنی شده با ویتامین اضافی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان