Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گند زدن
2 . بد کار کردن
3 . له و لورده کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fuck up
/fˈʌk ˈʌp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fucked up]
[گذشته: fucked up]
[گذشته کامل: fucked up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گند زدن
خراب کردن، آسیب زدن، نابود کردن
culturally sensitive
informal
مترادف و متضاد
damage
mess up
ruin
screw up
1.I think I fucked up by putting it in the oven too soon.
1. فکر کنم با زیادی زود گذاشتن آن داخل فر، گند زدم.
2.You fucked up, Dave. Just admit it!
2. تو گند زدی، "دِیو". فقط به آن اعتراف کن!
3.You really fucked up this time.
3. این دفعه واقعاً گند زدی.
to fuck up something/to fuck something up
به چیزی گند زدن/آسیب زدن
1. Boy, you really fucked this engine up. When was the last time you got your oil changed?
1. پسر تو واقعاً گند زدی به این موتور. آخرین باری که روغنت را عوض کردی، کی بود؟
2. I fucked up my knee in practice last night so I won't be able to play on Saturday.
2. دیشب سر تمرین به زانویم آسیب زدم، بنابراین، شنبه قادر با بازی نخواهم بود.
3. I'm sorry, I fucked it up!
3. متاسفم، گند زدم بهش!
4. The threat of a hurricane really fucked up our vacation plans!
4. خطر یک توفند واقعاً به برنامههای تعطیلات ما گند زد!
to fuck one's mind (up)
ذهن کسی را مختل کردن/نابود کردن
1. Be careful, man, LSD can really fuck your mind.
1. مواظب باش رفیق، الاسدی میتواند ذهنت را واقعاً مختل کند.
2. She’s really fucked your mind up. I’d stay away from her if I were you.
2. او واقعاً ذهنت را مختل کرده است. اگر من جای تو بودم، از او دوری میکردم.
3. Years of verbal abuse really fucked Lisa's mind up.
3. آزارهای لفظی طی سالها، واقعاً ذهن "لیزا" را نابود کرد.
2
بد کار کردن
culturally sensitive
informal
مترادف و متضاد
fail
malfunction
1.The printer fucked up last night so I still haven't printed my report.
1. دیشب چاپگر بد کار کرد، بنابراین، من هنوز گزارشم را چاپ نکردهام.
3
له و لورده کردن
دهن سرویس کردن، بهشدت کتک زدن
culturally sensitive
informal
مترادف و متضاد
damage
to fuck someone up
دهن کسی را سرویس کردن/کسی را له و لورده کردن
1. Just fuck off! I don't want to fuck you up.
1. فقط بزن به چاک! نمیخواهم له و لوردت کنم.
2. The captain of the football team said he'd fuck me up if he caught me talking to his girlfriend again.
2. کاپیتان تیم فوتبال گفت اگر دوباره مچ من را هنگام حرف زدن با دوستدخترش بگیرد، دهنم را سرویس میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fuck puppet
fucknut
fuck it
fuck bunny
break away
fuck with
brush aside
bubble over
build on
burn off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان