[اسم]

fudge

/fʌdʒ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شیرینی فاج شیرینی کره‌ای نرم

  • 1.We bought three kinds of fudge.
    1. ما سه مدل شیرینی فاج خریدیم.
[حرف ندا]

fudge

/fʌdʒ/

2 چرند! مزخرف!

informal
[فعل]

to fudge

/fʌdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: fudged] [گذشته: fudged] [گذشته کامل: fudged]

3 گند زدن خراب کردن

informal
  • 1.I fudged my work.
    1. به کارم گند زدم.

4 فی‌البداهه انجام دادن

informal
  • 1.I wasn't sure how to do the job so I just fudged it.
    1. مطمئن نبودم که چطور آن کار را انجام دهم، بنابراین آن را فی‌البداهه انجام دادم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان