Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شیرینی فاج
2 . چرند!
3 . گند زدن
4 . فیالبداهه انجام دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fudge
/fʌdʒ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شیرینی فاج
شیرینی کرهای نرم
1.We bought three kinds of fudge.
1. ما سه مدل شیرینی فاج خریدیم.
[حرف ندا]
fudge
/fʌdʒ/
2
چرند!
مزخرف!
informal
[فعل]
to fudge
/fʌdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: fudged]
[گذشته: fudged]
[گذشته کامل: fudged]
صرف فعل
3
گند زدن
خراب کردن
informal
1.I fudged my work.
1. به کارم گند زدم.
4
فیالبداهه انجام دادن
informal
1.I wasn't sure how to do the job so I just fudged it.
1. مطمئن نبودم که چطور آن کار را انجام دهم، بنابراین آن را فیالبداهه انجام دادم.
تصاویر
کلمات نزدیک
fuddy-duddy
fuck
fuchsia
ftse index
ft
fudge around
fuel
fuel cell
fuel injection
fuel oil
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان