Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فراری
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fugitive
/ˈfjuʤətɪv/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فراری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
متواری
فراری
زندانی فراری
مترادف و متضاد
escapee
wanted
1.After escaping from prison, Tom led an unhappy life as a fugitive from the law.
1. بعد از فرار از زندان "تد" زندگی ناراحت کنندهای به عنوان یک فراری از قانون گذراند.
2.The fugitives from the unsuccessful revolution were captured.
2. فراریهای انقلاب ناموفق دستگیر شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fuel speculation
fuel rod
fuel oil
fuel injection
fuel cell
fugue
fuji
fulcrum
fulfill
fulfilled
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان