[اسم]

fugitive

/ˈfjuʤətɪv/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فراری

معادل ها در دیکشنری فارسی: متواری فراری زندانی فراری
مترادف و متضاد escapee wanted
  • 1.After escaping from prison, Tom led an unhappy life as a fugitive from the law.
    1. بعد از فرار از زندان "تد" زندگی ناراحت کننده‌ای به عنوان یک فراری از قانون گذراند.
  • 2.The fugitives from the unsuccessful revolution were captured.
    2. فراری‌های انقلاب ناموفق دستگیر شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان