[فعل]

to get into

/gɛt ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: got into] [گذشته: got into] [گذشته کامل: gotten into]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قبول شدن انتخاب شدن

  • 1.He's got into Oxford.
    1. او (دانشگاه) آکسفورد قبول شده‌است.

2 وارد شدن داخل شدن

  • 1.She got into the car.
    1. او داخل اتومبیل شد.

3 وارد حرفه‌ای شدن وارد کاری شدن

  • 1.He got into politics.
    1. او وارد سیاست شد.
  • 2.How did you get into journalism?
    2. چطور وارد حرفه خبرنگاری شدی؟

4 خود را غرق کاری کردن توجه خود را کاملاً متوجه چیزی کردن

informal
  • 1.I don't like dancing, I just can't get into it.
    1. از رقصیدن خوشم نمی‌آید، نمی‌توانم خود را غرق آن کنم.

5 علاقه‌مند شدن

informal
  • 1.I'm really getting into jazz these days.
    1. من واقعاً این روزها به موسیقی جاز علاقه‌مند شده‌ام.

6 دعوا کردن انتقاد کردن

informal
مترادف و متضاد lay into
  • 1.She really got into me. I didn't deserve so much criticism.
    1. او واقعاً من را دعوا کرد. من لایق آن همه انتقاد نبودم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان