Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گیج
2 . مست و مدهوش (از خوشحالی)
3 . سرگیجهآور
4 . خلوچل
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
giddy
/ˈgɪdi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: giddier]
[حالت عالی: giddiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گیج
دچار سرگیجه
مترادف و متضاد
dizzy
1.When I looked down from the top floor, I felt giddy.
1. وقتی از بالاترین طبقه به پایین نگاه کردم، دچار سرگیجه شدم [سرم گیج رفت].
2
مست و مدهوش (از خوشحالی)
1.She was giddy with happiness.
1. او از خوشحالی مست و مدهوش بود.
3
سرگیجهآور
1.The kids were pushing the roundabout at a giddy speed.
1. بچهها داشتند چرخوفلک را با سرعت سرگیجهآوری میچرخاندند.
4
خلوچل
خنگ
old use
1.Fiona’s very pretty but a bit giddy.
1. "فیونا" خیلی ناز ولی کمی خلوچل است.
تصاویر
کلمات نزدیک
giddiness
gibson
giblets
gibe
gibbon
gif
gift
gift certificate
gift shop
gift tag
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان