[فعل]

to give up

/gɪv ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: gave up] [گذشته: gave up] [گذشته کامل: given up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترک کردن دست کشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترک کردن کناره‌گیری کردن
مترادف و متضاد leave quit stop doing stop trying
to give something up
چیزی را ترک کردن
  • I gave smoking up two years ago.
    سیگار کشیدن را دو سال پیش ترک کردم.
to give somebody up
از کسی دست کشیدن
  • Why don't you give him up?
    چرا از او دست نمی‌کشی؟
to give up doing something
از انجام کاری دست کشیدن/ انجام کاری را ترک کردن
  • You ought to give up smoking.
    تو باید سیگار کشیدن را ترک کنی.

2 کنار گذاشتن انصراف دادن، استعفا دادن، رها کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رها کردن
مترادف و متضاد abandon quit resign stop trying
  • 1.I had to give up halfway through the race.
    1. مجبور شدم وسط مسابقه انصراف دهم.
to give up something/doing something
چیزی/انجام کاری را کنار گذاشتن
  • 1. He gave up the presidency.
    1. او از ریاست‌جمهوری استعفا داد.
  • 2. I'll never give up playing the guitar.
    2. من هرگز گیتار زدن را کنار نخواهم گذاشت.

3 تسلیم شدن

مترادف و متضاد admit defeat give in surrender
  • 1.I give up. What’s the answer?
    1. من تسلیمم. پاسخ آن چیست؟
  • 2.OK, I give up, you win.
    2. باشه، من تسلیمم، تو بردی.
  • 3.She doesn't give up easily.
    3. او به‌راحتی تسلیم نمی‌شود.
  • 4.They gave up without a fight.
    4. آنها بدون مبارزه تسلیم شدند.

4 تسلیم کردن

مترادف و متضاد surrender
to give somebody/yourself up
کسی/خود را تسلیم کردن
  • 1. He was surrounded, so he gave himself up.
    1. او محاصره شده بود، بنابراین خود را تسلیم کرد.
  • 2. They gave him up to the police.
    2. او را به پلیس تسلیم کردند.

5 ناامید شدن دلسرد شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مایوس شدن
مترادف و متضاد despair lose hope
to give up on somebody
از کسی ناامید شدن
  • There you are at last! We'd given up on you.
    بالاخره آمدی! دیگر از تو [آمدنت] ناامید شده بودیم.
to give up hope of something
امید چیزی را از دست دادن
  • We'd given up hope of ever having children.
    ما امید روزی بچه‌دار شدن را از دست داده‌ایم.

6 قید (چیزی را) زدن فدا کردن

to give up something
قید چیزی را زدن
  • I gave up my weekend to help him paint his apartment.
    من قید آخر هفته‌ام را زدم تا به او کمک کنم آپارتمانش را رنگ کند.

7 تحویل دادن دادن

مترادف و متضاد give hand over
to give something up (to somebody)
چیزی را (به کسی) (تحویل) دادن
  • 1. He gave up his seat to a pregnant woman.
    1. او صندلی‌اش [جایش] را به یک خانم باردار [حامله] داد.
  • 2. We had to give our passports up to the authorities.
    2. مجبور شدیم گذرنامه‌هایمان را به مسئولان [مقامات مسئول] تحویل دهیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان