Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به صدا در آمدن
2 . منفجر شدن
3 . فاسد شدن (غذا)
4 . دوست نداشتن
5 . رفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to go off
/goʊ ɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: went off]
[گذشته: went off]
[گذشته کامل: went off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به صدا در آمدن
زنگ خوردن، سروصدا کردن
an alarm goes off
به صدا درآمدن ساعت زنگدار
The alarm will go off at 6 a.m.
ساعت زنگدار (زنگ ساعت)، 6 صبح به صدا در خواهد آمد.
2
منفجر شدن
ترکیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
منفجر شدن
مترادف و متضاد
explode
1.The bomb went off right after the president left his office.
1. آن بمب، درست پس از آنکه رئیسجمهور دفترش را ترک کرد، منفجر شد.
3
فاسد شدن (غذا)
مترادف و متضاد
go bad
food or drink goes off
فاسد شدن غذا یا خوراکی
That milk will go off if you don't put it in the fridge.
آن شیر فاسد خواهد شد، اگر آن را در یخچال نگذاری.
4
دوست نداشتن
کمتر دوست داشتن
to go off somebody/something
(دیگر) کسی/چیزی را دوست نداشتن
1. I've gone off meat.
1. من (دیگر) گوشت دوست ندارم [من دیگر گوشت نمیخورم].
2. Many women go off coffee during pregnancy.
2. بسیاری از خانمها موقع بارداری دیگر قهوه نمیخورند.
to go off doing something
دیگر انجام کاری را دوست نداشتن
I’ve gone off cooking lately.
من اخیراً دیگر آشپزی کردن را دوست ندارم.
5
رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
راه افتادن
to go off to someplace
به جایی رفتن/راهی شدن
He went off to work as usual.
او طبق معمول به سر کار رفت.
to go off to do something
رفتن تا کاری انجام دادن
Geoff went off to play golf.
"جف" رفت تا گلف بازی کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
go mental
go mad
go jogging
go into hospital
go into detail
go off on one
go on
go on a diet
go on a tour
go on a trip
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان