[اسم]

grey matter

/greɪ ˈmætər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ماده خاکستری (سیستم عصبی مرکزی)

2 هوش

informal
مترادف و متضاد intelligence
  • 1.I don't why he makes such stupid mistakes. I guess he just doesn't have much grey matter.
    1. نمی‌دانم چرا این اشتباهات احمقانه را مرتکب می‌شود. فکر کنم او خیلی هوش ندارد.
  • 2.I wish I had a little of her grey matter.
    2. کاش کمی از هوش او را داشتم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان