[اسم]

grip

/ɡrɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مسئول دکور صحنه

2 محکم در دست داشتن محکم گرفتن

مترادف و متضاد clutch grasp hold take hold of hold lightly release
  • 1.She tightened her grip on my arm.
    1. او بازوی مرا محکم‌تر گرفت.

3 دسته

[فعل]

to grip

/ɡrɪp/
فعل گذرا
[گذشته: gripped] [گذشته: gripped] [گذشته کامل: gripped]

4 محکم گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محکم گرفتن
  • 1.Marie gripped my hand as we crossed the road.
    1. وقتی از خیابان عبور می‌کردیم، "ماریا" دست مرا محکم گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان