Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شکایت
2 . شکایت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
gripe
/graɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شکایت
گله، نارضایتی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قر
informal
1.My only gripe about the hotel was the food.
1. تنها شکایت من از هتل غذایش بود.
[فعل]
to gripe
/graɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: griped]
[گذشته: griped]
[گذشته کامل: griped]
صرف فعل
2
شکایت کردن
گله کردن، نالیدن، غر زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
غرغر کردن
قر زدن
informal
1.Lawrence always gripes when he has to do chores.
1. "لارنس" همیشه وقتی مجبور به انجام کارهای خانه است غر میزند.
تصاویر
کلمات نزدیک
grip
grindstone
grinding
grinder
grind to a halt
gripped
gripping
griselda
grisly
gristle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان