Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زمین
2 . وجه
3 . خاک
4 . حیطه
5 . در خانه نگهداشتن (نوجوانان به منظور تنبیه)
6 . به گل نشستن (کشتی)
7 . به گل نشاندن (کشتی)
8 . آسیابشده
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
ground
/grɑʊnd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زمین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بستر
زمین
1.The ground was frozen and was impossible to dig.
1. زمین یخ زده بود و کندن آن غیرممکن بود.
above/below/under ground
بالای/زیر/زیر زمین
It was located 2 meters above ground.
2 متر بالای زمین واقع شده بود.
on the ground
روی زمین
I found her lying on the ground.
من او را افتاده روی زمین یافتم.
to fall to the ground
به زمین افتادن
He lost his balance and fell to the ground.
او تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد.
a football/sports... ground
زمین فوتبال/ورزشی و...
He was arrested for drunkenness on his way to the football ground.
او در مسیرش به سمت زمین فوتبال، به خاطر مستی دستگیر شد.
2
وجه
زمینه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زمینه
common ground
وجه مشترک
1. Often parents and teenagers find they have little common ground.
1. والدین و نوجوانان اغلب متوجه میشوند که وجه مشترک کمی دارند.
2. There is much common ground between the two writers.
2. وجه مشترک زیادی بین آن دو نویسنده وجود دارد.
3
خاک
مترادف و متضاد
soil
soft/fertile ground
خاک نرم/حاصلخیز
1. My feet sank into the soft ground.
1. پاهایم در خاک نرم فرو رفت.
2. We need fertile ground for planting crops.
2. ما به خاک حاصلخیزی برای کاشتن محصول نیاز داریم.
4
حیطه
حوزه، رشته، موضوع
to cover ground
حیطه پوشش دادن
He managed to cover a lot of ground in a short talk.
او توانست حیطه گستردهای [حوزه زیادی] را در سخنرانی کوتاهی پوشش دهد.
to go over a ground
درباره یک موضوع صحبت کردن
We had to go over the same ground in class the next day.
ما مجبور بودیم روز بعد در کلاس دوباره درباره همان موضوع صحبت کنیم.
[فعل]
to ground
/grɑʊnd/
فعل گذرا
[گذشته: grounded]
[گذشته: grounded]
[گذشته کامل: grounded]
صرف فعل
5
در خانه نگهداشتن (نوجوانان به منظور تنبیه)
تنبیه کردن
to ground somebody
کسی را تنبیه کردن [نگهداشتن کسی در خانه به منظور تنبیه]
1. You're grounded for a week!
1. تو یک هفته در خانه حبس هستی!
2. Your parents will ground you if you go home late.
2. اگر دیر به خانه بروی، والدینت تو را تنبیه خواهند کرد.
6
به گل نشستن (کشتی)
به زمین نشستن
a ship/boat grounds
کشتی/قایق به گل [زمین] مینشیند
Both boats grounded on a mud bank.
هر دو قایق در ساحل گلی به گل نشستند.
a plane/balloon grounds
هواپیما/بالون به زمین مینشیند
The balloon was grounded by strong winds.
بالون توسط بادهای شدید به زمین نشانده شد.
7
به گل نشاندن (کشتی)
to ground a boat/ship ...
قایق/کشتی و... را به گل نشاندن
1. Muller grounded his ship on a coral reef.
1. "مولر" کشتیاش را بر یک صخره مرجانی به گل نشاند.
2. The fishing boat had been grounded on rocks off the coast of Cornwall.
2. قایق ماهیگیری در صخرههای ساحل "کورنوال" به گل نشانده شده بود.
[صفت]
ground
/grɑʊnd/
غیرقابل مقایسه
8
آسیابشده
چرخکرده، لهشده، کوبیدهشده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چرخکرده
ساییده
ground beef
گوشت گاو کوبیدهشده [چرخکرده]
Add garlic and ground beef.
سیر و گوشت گاو کوبیدهشده را اضافه کن.
ground coffee
قهوه آسیابشده
Instant coffee just doesn't compare with freshly ground coffee.
قهوه قوری قابل مقایسه نیست با قهوه تازه آسیابشده.
[عبارات مرتبط]
ground floor
1. طبقه همکف (بریتانیا)
ground zero
2. مرحله اولیه
تصاویر
کلمات نزدیک
grouchy
grouch
grotto
grotesque
grossly
ground beef
ground crew
ground floor
ground forces
ground level
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان