Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . راهنمایی کردن
2 . راهنما
3 . فرد راهنما
4 . عضو گروه پیشاهنگی پسران
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to guide
/gaɪd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: guided]
[گذشته: guided]
[گذشته کامل: guided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
راهنمایی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارشاد کردن
راهنمایی کردن
رهبری کردن
هدایت کردن
سوق دادن
ارائه طریق کردن
formal
مترادف و متضاد
direct
lead
show someone the way
follow
to guide somebody (to/through/around something)
کسی را (به/از/در اطراف جایی) راهنمایی کردن
The Indian guided the hunters through the forest.
آن سرخپوست، شکارچیان را در جنگل راهنمایی کرد.
[اسم]
guide
/gaɪd/
قابل شمارش
2
راهنما
کتابچه راهنما
مترادف و متضاد
directory
guidebook
handbook
manual
1.Use the suggestions in the handbook as a study guide.
1. از پیشنهادات کتابچه راهنما به عنوان راهنمای درسی استفاده کنید.
guide to something
راهنمای چیزی
a Guide to Family Health
راهنمای سلامت خانواده
3
فرد راهنما
راهنمای تور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
راهنما
رهبر
هادی
مترادف و متضاد
attendant
escort
tourist guide
1.We hired a local guide to get us across the mountains.
1. ما یک راهنمای محلی استخدام کردیم تا ما را از کوهستان عبور دهد.
a tour guide
یک راهنمای تور
4
عضو گروه پیشاهنگی پسران
(Guide)
تصاویر
کلمات نزدیک
guidance counselor
guidance
gui
guffaw
guest lecturer
guide book
guide dog
guidebook
guided
guided missile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان