1.
He’s about six feet tall, with dark hair and blue eyes.
1.
او حدودا شش پا قد دارد و موی تیره و چشمان آبی دارد.
2.
She has long brown hair.
2.
او موهای بلند و قهوهای دارد.
straight/curly/wavy hair
موی صاف/فرفری/موجدار
When he was young, his hair was thick and curly.
او وقتی جوان بود، مویش ضخیم و فرفری بود.
to comb/brush your hair
موی خود را شانه زدن/برس کشیدن
He cleaned his teeth and brushed his hair.
او دندانهایش را تمیز کرد و مویش را برس کشید.
to do one's hair
موی خود را درست کردن
I'll be down in a minute. I'm doing my hair.
من یک دقیقه دیگر میآیم پایین. دارم مویم را درست میکنم.
to cut one's hair
موی کسی را کوتاه کردن
My mum always cuts my hair.
مامانم همیشه موی من را کوتاه میکند.
to have/get one's hair cut
موی خود را کوتاه کردن [آرایشگاه رفتن]
1.
I'm going to get my hair cut.
1.
من میخواهم موهایم را کوتاه کنم.
2.
I'm having my hair cut this afternoon.
2.
من امروز بعدازظهر مویم را کوتاه میکنم.
to lose one's hair
کچل شدن/مو ریختن
He’s losing his hair.
او دارد کچل میشود.
body/facial hair
موی بدن/صورت
کاربرد واژه hair به معنای مو
واژه hair به معنای مو به مادهای روینده گفته میشود که مانند تارهایی کنار هم روی سر میروید. به یک تار مو هم که روی بدن انسانها یا حیوانات می روید hair گفته میشود. مثلا:
"straight hair" (موی صاف)
"facial hair" (موی صورت)
"The rug was covered with cat hairs" (قالی پوشیده از موی گربه بود.)