او همیشه سرش در کتاب است [او همیشه مشغول مطالعه است.]
کاربرد واژه head به معنای سر
واژه head به معنای "سر" به بالاترین بخش بدن انسان میگویند که روی گردن قرار دارد و چشم، گوش، بینی روی آن قرار دارد. مثلا:
".He fell and hit his head on the table" (او افتاد و سرش به میز خورد.)
".She always has her head in a book" (او همیشه سرش در کتاب است.)
مترادف و متضاد
chief
director
executive
manager
employee
worker
the heads of government/state/department...
رهبران دولت/کشور/وزارت و...
She resigned as head of department.
او بهعنوان رییس وزارت استعفا داد.
the head gardener/waiter ...
سرباغبان/سرپیشخدمت
He was a formally trained head gardener.
او یک سرباغبان رسما تعلیمدیده بود.
کاربرد واژه head به معنای رییس
واژه head به معنای "رییس" به بالاترین پست شغلی یا به فردی که مسئول یک شرکت، گروهی از افراد، کارخانه، اداره و ... باشد گفته میشود. مثلا:
"the head of an oil company" (رییس یک شرکت نفت)
3
ذهن
مغز، عقل
مترادف و متضاد
brain
mind
to use your head
عقل خود را به کار انداختن
I wish you'd use your head.
ای کاش عقلت را به کار میانداختی.
to enter one's head
به ذهن کسی خطور کردن
The thought never entered my head.
آن فکر هرگز به ذهن من خطور نکرد.
to go through one's head
از ذهن کسی گذشتن
All these thoughts were going through my head.
تمام این افکار از ذهنم میگذشتند.
in one's head
در ذهن [ذهنی]
I can't work it out in my head—I need a calculator.
من نمیتوانم در ذهنم [ذهنی] حساب کنم؛ به ماشینحساب نیاز دارم.
to get something/somebody out of one's head
چیزی/کسی را از ذهن خود بیرون کردن
I can't get that tune out of my head.
من نمیتوانم آن آهنگ را از ذهنم بیرون کنم.
to put something out of one's head
چیزی را از ذهن خود بیرون کردن
Try to put the exams out of your head for tonight.
سعی کن امشب امتحانات را از ذهن خود بیرون کنی.
کاربرد واژه head به معنای ذهن
واژه head به معنای "ذهن" به افکار، اندیشه و ایدههایی که در ذهن ما هستند اطلاق میگردد. مثلا:
".I wish you'd use your head" (ای کاش از عقلت استفاده میکردی.)
".I can't get that tune out of my head" (من نمیتوانم آن آهنگ را از ذهنم بیرون کنم.)
4
سر (اشیا یا گیاهان)
بالا، جلو
مترادف و متضاد
front
top
1.Remove the dead heads to encourage new growth.
1.
برای تقویت رشد جدید (گیاه)، سرهای (شاخههای) مرده را بزنید.
head of something
بالای/سر چیزی
1.
She sat at the head of the table.
1.
او سر میز نشست.
2.
The prince rode at the head of his regiment.
2.
شاهزاده در جلوی هنگ خود در حال راندن [رفتن] بود.
3.
You'll find it at the head of the page.
3.
آن را در بالای صفحه خواهی یافت.
5
سرمنشا (رودخانه)
ابتدا
مترادف و متضاد
source
the head of the river
سرمنشا رودخانه
1.
The fish moved from the lower parts to the head of the river.
1.
ماهی از بخشهای پایینی به سمت سرمنشا رودخانه حرکت کرد.
2.
These paths follow right up into the head of the river.
2.
این مسیرها درست به سرمنشا رودخانه ادامه مییابند.