[قید]

head-first

/ˌhedˈfɜːrst/
غیرقابل مقایسه

1 با سر (زمین خوردن، شیرجه زدن و...)

  • 1.I fell head-first down the stairs.
    1. من با سر از پله‌ها زمین خوردم.

2 عجولانه بلافاصله

مترادف و متضاد headlong
  • 1.She got divorced and rushed head first into another marriage.
    1. او طلاق گرفت و عجولانه وارد یک زندگی زناشویی دیگر شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان