Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نگه داشتن
2 . برگزار کردن
3 . ظرفیت داشتن
4 . در دست داشتن (عنوان یا رکورد)
5 . انجام دادن (مکالمه)
6 . داشتن
7 . جلب کردن (توجه)
8 . حذف کردن
9 . پشت خط منتظر ماندن
10 . تحمل کردن (وزن)
11 . باور داشتن
12 . بازداشت کردن
13 . پایدار ماندن
14 . ثابت ماندن
15 . تحت کنترل داشتن
16 . دست نگه داشتن
17 . نگهداری
18 . انبار (کشتی و هواپیما)
19 . فن (ورزش)
20 . کنترل
21 . جای پا (کوهنوردی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to hold
/hoʊld/
فعل گذرا
[گذشته: held]
[گذشته: held]
[گذشته کامل: held]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نگه داشتن
گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نگهداشتن
مترادف و متضاد
bear
carry
clasp
grasp
let go of
release
1.She groaned and held her head.
1. او ناله کرد و سرش را گرفت.
to hold something
چیزی را نگه داشتن
1. Can you hold the bag while I open the door?
1. میتوانی وقتی من دارم در را باز میکنم، کیف را نگه داری؟
2. He was holding a glass of wine.
2. او لیوان شرابی نگه داشته بود.
3. How long can you hold your breath under water?
3. چقدر [چه مدت] میتوانی نفست را زیر آب نگه داری؟
to hold something (+ adv./prep.)
چیزی را (در حالتی) نگه داشتن
1. Hold your head up.
1. سرت را بالا نگه دار.
2. I had to hold my stomach in to zip up my jeans.
2. مجبور شدم شکمم را داخل نگه دارم تا زیپ شلوارم را بالا بکشم.
to hold prisoner
زندانی کردن
I was held prisoner in a tiny attic room.
من در یک اتاق زیر شیروانی کوچک زندانی نگه داشته شده بودم [زندانی شده بودم].
to hold something + adj.
چیزی را (صفت) نگه داشتن
I'll hold the door open for you.
من در را برایت باز نگه میدارم.
to hold somebody in one's arms
کسی را در آغوش گرفتن [نگه داشتن]
She held the baby in her arms.
او کودک را در آغوش خود گرفت [نگه داشت].
to hold hands
دستهای همدیگر را نگه داشتن [گرفتن]
They were holding hands and kissing.
آنها، دستهای همدیگر را نگه داشته بودند و یکدیگر را میبوسیدند.
2
برگزار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برگزار کردن
مترادف و متضاد
conduct
convene
have
organize
disband
to hold a meeting/competition/election ...
جلسه/مسابقه/انتخابات و... برگزار کردن
1. The country is holding its first free elections for 20 years.
1. پس از 20 سال، کشور دارد اولین انتخابات آزاد خود را برگزار میکند.
2. The meeting will be held in the community center.
2. جلسه در مرکز اجتماعات برگزار خواهد شد.
3
ظرفیت داشتن
در خود جای دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جا گرفتن
مترادف و متضاد
contain
have a capacity of
have space for
take
to hold somebody/something
کسی/چیزی را در خود جای دادن
1. Computers can hold huge amounts of information.
1. رایانهها میتوانند مقادیر زیادی اطلاعات را در خود جای میدهند.
2. The car holds five people.
2. این اتومبیل، پنج نفر ظرفیت دارد.
3. The plane holds about 300 passengers.
3. این هواپیما حدودا 300 مسافر ظرفیت دارد.
4
در دست داشتن (عنوان یا رکورد)
(برتری) داشتن
to hold a record/title
رکورد/عنوان در دست داشتن
1. She held the title of world champion for three years.
1. او عنوان قهرمان جهان را برای سهسال در دست داشت.
2. Who holds the world record for the long jump?
2. چه کسی رکورد جهانی پرش بلند را در دست دارد؟
to hold the lead
برتری داشتن
The team held the lead until the 89th minute.
تا دقیقه هشتاد و نهم آن تیم برتر بود.
5
انجام دادن (مکالمه)
to hold a conversation
مکالمه انجام دادن [گفتگو کردن]
6
داشتن
مترادف و متضاد
have
own
to hold something
چیزی (عقیده، کار، دارایی و...) داشتن
1. Employees hold 30% of the shares.
1. کارکنان 30 درصد سهام را دارند [کارکنان صاحب 30 درصد سهام هستند].
2. Franklin D. Roosevelt held the office of President longer than anyone else in U.S. history.
2. در تاریخ ایالات متحده آمریکا، "فرانکلین دی روزولت"، بیشتر از افراد دیگر، ریاست جمهوری را دست داشت.
3. He currently holds the position of editor.
3. در حال حاضر، او شغل سردبیر را دارد.
4. Surprisingly, my grandfather holds some progressive views.
4. به طرز تعجبآوری، پدربزرگم عقاید پیشرویی دارد.
to hold a conversation
مکالمه داشتن [گفتگو کردن]
It's impossible to hold a conversation with all this noise.
با این همه سروصدا، داشتن مکالمه غیرممکن است.
7
جلب کردن (توجه)
to hold one's attention
توجه کسی را جلب کردن
1. The movie held my attention from beginning to end.
1. فیلم از اول تا آخر توجه من را جلب کرد.
2. There wasn't much in the museum to hold my attention.
2. در آن موزه چیز زیادی نبود که توجه مرا جلب کند.
8
حذف کردن
از قلم انداختن
informal
مترادف و متضاد
omit
to hold something
چیزی را حذف کردن
I'd like a hamburger but hold the mustard.
من یک همبرگر میخواهم ولی سس خردل را حذف کن [نریز].
توضیحاتی در رابطه با hold
hold در این مفهوم معمولا هنگام سفارش غذا، قهوه و ... بهکار میرود و به مفهوم نبودن یا اضافه نکردن چیزی بهخصوص در آن است.
9
پشت خط منتظر ماندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گوشی را نگه داشتن
1.That extension is busy right now. Can you hold?
1. آن داخلی اکنون اشغال است. میتوانید پشت خط بمانید؟
hold the line
پشت خط تلفن منتظر ماندن
She asked me to hold the line.
او از من خواست که پشت خط منتظر بمانم.
10
تحمل کردن (وزن)
تاب آوردن، نگه داشتن
مترادف و متضاد
support
to hold somebody/something
(وزن) کسی/چیزی را تحمل کردن
1. Are you sure that branch will hold both of you?
1. مطمئنی که آن شاخه، وزن هر دویتان را تحمل خواهد کرد؟
2. I don't think that branch will hold your weight.
2. فکر نمیکنم آن شاخه وزن شما را تحمل کند.
11
باور داشتن
معتقد بودن، اعتقاد داشتن
formal
hold that…
باور داشتن/معتقد بودن که ...
I still hold that the government's economic policies are mistaken.
من هنوز معتقدم که سیاستهای اقتصادی دولت اشتباه هستند.
12
بازداشت کردن
زندانی کردن، در بازداشت نگه داشتن
مترادف و متضاد
detain
imprison
1.Police are holding two men in connection with last Thursday's bank robbery.
1. پلیس دو مرد را در ارتباط با سرقت پنجشنبه گذشته از بانک، بازداشت کرده است.
to hold prisoner
زندانی کردن
I was held prisoner in a tiny attic room.
من در یک اتاق زیر شیروانی کوچک زندانی شده بودم.
13
پایدار ماندن
مستحکم ماندن، استقامت کردن، دوام آوردن
1.They were afraid the dam wouldn't hold.
1. آنها میترسیدند که سد مستحکم نماند [دوام نیاورد].
14
ثابت ماندن
بدون تغییر ماندن، تغییر نکردن
1.How long will the good weather hold?
1. هوای خوب چه مدت [چقدر] بدون تغییر میماند؟
2.If their luck holds, they could still win the championship.
2. اگر شانسشان تغییر نکند، هنوز میتوانند برنده قهرمانی شوند [قهرمان شوند].
15
تحت کنترل داشتن
کنترل کردن
to hold something
چیزی را تحت کنترل داشتن
1. The rebels held the radio station.
1. شورشیان، ایستگاه رادیویی را تحت کنترل داشتند.
2. The rebels held the town for many weeks.
2. شورشیان، هفتهها آن شهر را تحت کنترل داشتند.
16
دست نگه داشتن
صبر کردن، توقف کردن
informal
Hold your fire!
شلیک نکن!
hold it
صبر کردن
Hold it right there, mate!
همانجا صبر کن رفیق!
[اسم]
hold
/hoʊld/
غیرقابل شمارش
17
نگهداری
to keep a (tight) hold on something
چیزی را (محکم) نگه داشتن
Keep a tight hold on your tickets.
بلیتهایت را محکم نگهدار.
to have a (firm) hold on something
چیزی را (محکم) نگه داشتن
She had a firm hold on the rope.
او محکم آن طناب را نگه داشته بود.
to keep hold of something
چیزی را نگه داشتن
She tried to keep hold of the child's hand.
او سعی کرد دست بچه را نگه دارد.
18
انبار (کشتی و هواپیما)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خن
1.They took my guitar to the airplane's hold.
1. گیتارم را به انبار هواپیما بردند.
19
فن (ورزش)
1.The wrestler put his opponent into a head hold.
1. کشتیگیر، به حریفش فن سر زد [کشتیگیر، گردن حریفش را گرفت].
20
کنترل
قدرت، تسلط
مترادف و متضاد
control
power
hold (on/over somebody/something)
کنترل (بر کسی/چیزی)/قدرت (در برابر کسی/چیزی)
1. He struggled to get a hold of his anger.
1. او تلاش کرد که خشمش را کنترل کند.
2. What she knew about his past gave her a hold over him.
2. چیزی که او درباره گذشتهاش میدانست، به او در برابر او قدرت داد.
21
جای پا (کوهنوردی)
جای دست
1.She put her foot firmly in the hold and pulled herself up.
1. او پایش را محکم روی جای پا گذاشت و خودش را بالا کشید.
تصاویر
کلمات نزدیک
hoki
hoist
hogweed
hogwash
hognose snake
hold a belief
hold a ceremony
hold back
hold down
hold hands
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان