Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بیخود دل خوش کردن
2 . نفس خود را حبس کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
to hold one's breath
/tuː ˈhoʊld wˈʌnz bɹˈɛθ/
1
بیخود دل خوش کردن
1.If you're waiting for him to apologize, don't hold your breath.
1. اگر منتظر هستی او بیاید و عذرخواهی کند، بیخود دلت را خوش نکن.
2
نفس خود را حبس کردن
1.I can't hold my breath very long.
1. من نمیتوانم طولانیمدت نفسم را حبس کنم.
2.I held my breath and waited to see if my name had been called for an interview.
2. من نفسم را (در سینه) حبس کردم و صبر کردم تا ببینم نام من برای مصاحبه خوانده میشود یا نه.
تصاویر
کلمات نزدیک
hold on, please.
hold on
hold off
hold it down
hold hands
hold one's head high
hold one's horses
hold one's tongue
hold out
hold out for
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان