[اسم]

hoof

/huf/
قابل شمارش
[جمع: hooves]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سم (اسب و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: سم
  • 1.The horse tossed its head and stamped its hooves nervously.
    1. اسب سرش را عقب داد و بانگرانی سم‌هایش را به زمین کوبید.
a clatter of hoofs
صدای تلق‌تلق سم‌های (اسب و...)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان