Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . علاقهمند به اسب و اسبسواری
2 . مانند اسب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
horsey
/ˈhɔrsi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: horsier]
[حالت عالی: horsiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
علاقهمند به اسب و اسبسواری
وابسته به سوارکاری
informal
1.He comes from a very horsey family.
1. او در یک خانواده بسیار علاقهمند به اسب و اسبسواری بزرگ شدهاست.
2
مانند اسب
اسبسان
1.She had a long, horsey face.
1. او چهرهای دراز و شبیه اسب داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
horsewoman
horsewhip
horseshoe
horseradish
horsepower
horticultural
horticulture
hose
hosepipe
hosepipe ban
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان