Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هتل
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
hotel
/hoʊˈtel/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هتل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هتل
مترادف و متضاد
hotel
inn
tavern
1.a 4-star hotel
1. یک هتل 4 ستاره
2.hotel guests
2. مهمانهای هتل
to stay at/in a hotel
در یک هتل ماندن
We stayed in a hotel near the beach.
ما در هتلی نزدیک ساحل ماندیم.
to check/book into a hotel
به هتل رفتن
He checked into the hotel a little after 2 pm.
او کمی بعد از ساعت دو شب به هتل رفت.
to check out of a hotel
از هتل خارج شدن [تسویه حساب کردن]
We packed and checked out of the hotel.
ما وسایلمان را جمع کردیم و از هتل رفتیم.
کاربرد واژه hotel به معنای هتل
واژه hotel به ساختمان بزرگی گفته می شود که دارای اتاق های فراوان است و مردم معمولا به صورت موقت در آن اقامت می کنند و پول اتاق و غذای خود را می پردازند. مثلا:
"a five-star hotel" (یک هتل پنج ستاره)
"a luxury hotel" (یک هتل لوکس)
تصاویر
کلمات نزدیک
hotchpotch
hotbed
hot-wire
hot-water bottle
hot-tempered
hotel management
hotelier
hotfoot
hotfoot it
hotfoot it out of somewhere
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان