[فعل]

to hunch

/hʌntʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: hunched] [گذشته: hunched] [گذشته کامل: hunched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قوز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: قوز کردن
  • 1.He hunched his shoulders and thrust his hands deep into his pockets.
    1. او شانه هایش را قوز کرد و دست هایش را تا ته در جیب هایش فرو کرد.
  • 2.She leaned forward, hunching over the desk.
    2. او به جلو خم شد و پشت میز قوز کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان