[اسم]

hunger

/ˈhʌŋ.gər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گرسنگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جوع گرسنگی
مترادف و متضاد lack of food need for food starvation
  • 1.Man does everything to satisfy his hunger.
    1. انسان، هر کاری برای رفع [ارضای] گرسنگی‌اش می‌کند.

2 اشتیاق شوق، عطش

  • 1.a hunger for knowledge
    1. عطشی برای (کسب) دانش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان