[صفت]

ill

/ɪl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more ill] [حالت عالی: most ill]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیمار ناخوش‌احوال، مریض

مترادف و متضاد sick
critically/seriously/terminally/mentally ... ill
به‌شدت/به‌طور جدی/به‌طرز لاعلاجی/به لحاظ ذهنی و... بیمار
  • He is in the hospital, critically ill.
    او به‌شدت بیمار و در بیمارستان است.
to feel ill
ناخوش‌احوال بودن
  • I felt ill so I went home.
    ناخوش‌احوال بودم، بنابراین به خانه رفتم.

2 بد زیان‌آور، مضر

معادل ها در دیکشنری فارسی: بد
  • 1.She suffered no ill effects from the experience.
    1. او از آن تجربه دچار تأثیرات بدی نشد.
the neglect and ill treatment of children
نادیده‌گرفتن و رفتار بد با بچه‌ها
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان