Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تصور کردن
2 . خیالبافی کردن
3 . حدس زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to imagine
/ɪˈmædʒ.ən/
فعل گذرا
[گذشته: imagined]
[گذشته: imagined]
[گذشته کامل: imagined]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تصور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگاشتن
پنداشتن
تجسم کردن
تصور کردن
مجسم کردن
مترادف و متضاد
dream about
picture
visualize
to imagine something
چیزی را تصور کردن
1. Can you imagine life without electricity?
1. میتوانی زندگی بدون برق را تصور کنی؟
2. I can't imagine my life without her.
2. نمیتوانم زندگیام را بدون او تصور کنم.
to imagine that…
تصور کردن اینکه...
Close your eyes and imagine (that) you are in a forest.
چشمانت را ببند و تصور کن (که) در یک جنگل هستی.
to imagine what/how…
تصور کردن چه/چگونه و...
Can you imagine what it must be like to lose your job after 20 years?
میتوانی تصور کنی از دست دادن کار بعد از 20 سال چه حسی دارد؟
to imagine doing something
انجام کاری را تصور کردن
She imagined walking into the office and handing in her resignation.
او تصور کرد وارد اداره میشود و استعفانامهاش را تحویل میدهد.
to imagine somebody/something doing something
تصور کردن انجام کاری توسط کسی/چیزی
She imagined a cat moving silently along the stone corridors.
او تصور کرد یک گربه در سکوت در امتداد راهروهای سنگی حرکت میکند.
to imagine somebody/something to be something
تصور کردن اینکه کسی/چیزی به گونهای باشد
I had imagined her to be older than that.
من تصور میکردم او مسنتر از این باشد.
2
خیالبافی کردن
خیال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خیالبافی کردن
خیال کردن
مترادف و متضاد
dream about
fantasize
to imagine something
خیالبافی کردن
I never said that, you’re imagining things.
من هرگز آن حرف را نگفتم [نزدم]، داری خیالبافی میکنی.
to imagine that…
خیال کردن که...
He’s always imagining (that) we’re talking about him behind his back.
او همیشه خیال میکند که ما داریم پشت سر او دربارهاش حرف میزنیم.
3
حدس زدن
فرض کردن
مترادف و متضاد
assume
presume
doubt
to imagine that...
فرض کردن اینکه...
Imagine that we were born in Germany.
فرض کن که در آلمان به دنیا آمده بودیم.
to imagine something
چیزی را حدس زدن
I imagine he’ll be coming by car.
حدس میزنم (که) با اتومبیل بیاید.
تصاویر
کلمات نزدیک
imaginatively
imaginative
imagination
imaginary
imaginable
imaging
imam
imax
imbalance
imbecile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان