Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بیحرکت نگه داشتن
2 . از کار انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to immobilize
/ɪˈmoʊbəlaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: immobilized]
[گذشته: immobilized]
[گذشته کامل: immobilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بیحرکت نگه داشتن
از حرکت بازداشتن، بیحرکت کردن
1.Always immobilize a broken leg immediately.
1. همیشه بلافاصله پای شکسته را بیحرکت نگه دارید.
2
از کار انداختن
a device to immobilize the car engine in case of theft
دستگاهی برای از کار انداختن موتور ماشین در صورت دزدی
تصاویر
کلمات نزدیک
immobility
immobile
imminent
imminence
immigration controls
immobilizer
immodest
immolate
immoral
immorality
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان