[فعل]

to immobilize

/ɪˈmoʊbəlaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: immobilized] [گذشته: immobilized] [گذشته کامل: immobilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بی‌حرکت نگه داشتن از حرکت بازداشتن، بی‌حرکت کردن

  • 1.Always immobilize a broken leg immediately.
    1. همیشه بلافاصله پای شکسته را بی‌حرکت نگه دارید.

2 از کار انداختن

a device to immobilize the car engine in case of theft
دستگاهی برای از کار انداختن موتور ماشین در صورت دزدی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان