Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حادثه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
incident
/ˈɪn.səd.ənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حادثه
واقعه، پیشامد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتفاق
پیشامد
حادثه
سانحه
عارضه
ماجرا
قضیه
1.One particular incident sticks in my mind.
1. یک حادثه بخصوص در ذهن من باقی ماندهاست.
2.She reported the incident to the police.
2. او حادثه را به پلیس گزارش داد.
a serious incident
حادثهای جدی
تصاویر
کلمات نزدیک
incidence
inchoate
inch
incestuous
incest
incident room
incidental
incidental music
incidentally
incinerate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان