[صفت]

indispensable

/ˌɪndɪˈspɛnsəbəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more indispensable] [حالت عالی: most indispensable]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ضروری لاینفک، حتمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: واجب
مترادف و متضاد essential dispensable
  • 1.His long experience at the United Nations makes him indispensable to the talks.
    1. تجربه ی طولانی او در سازمان ملل او را تبدیل به عضوی لاینفک در گفتگوها کرده است.
  • 2.This book is an indispensable resource for researchers.
    2. این کتاب منبعی ضروری برای محققین است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان