[فعل]

to inflame

/ɪnˈfleɪm/
فعل گذرا
[گذشته: inflamed] [گذشته: inflamed] [گذشته کامل: inflamed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تحریک کردن بر انگیختن

  • 1.His comments have inflamed teachers all over the country.
    1. نظرات او معلم‌ها را در سراسر کشور برانگیخت.

2 سرخ کردن ملتهب کردن

  • 1.Her finger joints were inflamed with rheumatoid arthritis.
    1. مفاصل انگشتان او به‌خاطر روماتیسم مفصلی ملتهب شده بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان