[فعل]

to ingratiate

/ɪnˈɡreɪʃieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: ingratiated] [گذشته: ingratiated] [گذشته کامل: ingratiated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خود شیرینی کردن عزیز کردن

مترادف و متضاد charm
  • 1.The first part of his plan was to ingratiate himself with the members of the committee.
    1. بخش اول نقشه او این بود که برای اعضای کمیته خود شیرینی کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان