Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زندانی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
inmate
/ˈɪnmeɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زندانی
بیمار روانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زندانی
1.He was attacked by a fellow inmate.
1. او توسط یک هم زندانی مورد حمله واقع شد.
2.The jail has 500 inmates.
2. زندان 500 زندانی دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
inlet
inlay
inland
inky
inkpot
inmost
inn
innards
innate
inner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان