Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کارآموزی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
internship
/ˈɪntɜːrnʃɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کارآموزی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استاژ
دوره انترنی
کارآموزی
کارورزی
1.an internship at a television station
1. کارآموزی در یک شبکه تلویزیونی
تصاویر
کلمات نزدیک
internment
internist
internet-based
internet service provider
internet café
interpellation
interpersonal
interpersonal skills
interplanetary
interplay
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان